کد مطلب:88582 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:489

نمونه هائی از سرگذشت بردباران (حلماء)











قبلا نمونه هائی از حلم بزرگان دین را ذكر كردیم، و حال چند نمونه دیگر را متذكر می شویم، شاید مایه ی درس آموزی ما غافلان باشد:

1- در احوالات امام حسن (ع) آمده كه روزی مردی از شام كه تحت تاثیر تبلیغات بنی امیه قرار گرفته بود، در كوچه های مدینه به حضرت رسید، و بدون تامل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد،[1] حضرت سكوت كرده، تا خوب عقده هایش خالی شد، سپس فرمودند: من فكر می كنم تو در این شهر غریب

[صفحه 50]

باشی، و امر بر تو مشتبه شده، اگر منزل نداری، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهكاری من قبول می كنم كه بدهی تو را بدهم، اگر گرسنه ای تو را سیر می كنم. چنان حضرت با او برخورد كردند كه اصلا در فكرش خطور نمی كرد. چنان مجذوب شد كه گفت یابن رسول الله اگر قبل از این ملاقات به من می گفتند، بدترین افراد زیر این آسمان كیست، تو را و پدرت را معرفی می كردم، ولی الان به عنوان نیك ترین افراد معرفی می كنم، چنان فریفته ی اخلاق آن حضرت شد كه تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفره ی آن حضرت بود.[2].

2- در احوالات خواجه نصیرالدین طوسی آورده اند «وقتی شخصی به خدمت خواجه آمد، و نوشته ای از دیگری تقدیم وی كرد، كه در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نویسنده ی نامه، خواجه راكلب بن كلب (سگ پسر سگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهای وی، با زبان ملاطفت آمیزی این گونه پاسخ گفت: این كه او مرا سگ خوانده است، درست نیست، زیرا كه سگ از جمله چهارپایان، و عوعو كننده و پوستش پوشیده از پشم است، و ناخنهای دراز دارد، این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بی پشم، و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصی كه مراست، غیر از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است مناقض است با آنچه صاحب نامه درباره ی من گفته است. و بدینگونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بی آن كه كلمه ی درشتی بر زبان راند، یا فرستاده ی او را برنجاند.»[3].

[صفحه 51]

با بداندیش هم نكوئی كن
دهن سگ به لقمه دوخته به


3- آورده اند كه روزی شیخ جعفر كاشف الغطاء مبلغی پول بین فقرای اصفهان تقسیم كرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد، بین دو نماز كه مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بی ادبی وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رشیده گفت: ای شیخ مال جدم (یعنی خمس) را به من بده! شیخ فرمود: قدری دیر آمدی، متاسفانه چیزی باقی نمانده است، سید بی ادب، با كمال جسارت آب دهان خود را به ریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچ گونه عكس العملی خشونت آمیز از خود نشان نداد، بلكه برخاسته و در حالی كه دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ریش شیخ را دوست دارد، به سید كمك كند. مردم كه ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شیخ را پر از پول كردند، سپس همه ی پولها را آورده و به آن سید تقدیم كرد و سپس به نماز عصر ایستاد.[4].


از صدف یاد گیر نكته حلم
آن كه برد سرت، گهر بخشش[5].


دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف كه برنجد تنك آب است هنوز


(سعدی)


بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا


(سعدی)

4- در عصر زعامت مرحوم آیه الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (ره) در شبی از شبها كه ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت

[صفحه 52]

می خواندند، بین نماز، شخصی فرزند او را كه حقا شایستگی داشت جانشین پدر شود، شهید كرد. این پیرمرد هفتادساله، وقتی از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدری بردباری و صبوری و بزرگواری از خود نشان داد كه فرمود: «لا حول و لا قوه الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو كرد.[6].


متاب ای پارسا روی از گنه كار
به بخشایندگی در وی نظر كن


اگر من ناجوانمردم به كردار
تو بر من چون جوانمردان گذر كن


یكی از اساتید بزرگ اخلاق می گفت: آیه الله اصفهانی هر ماه یك دستمال نامه ی فحش كه برایش نوشته بودند، برداشته و به سوی دجله روانه می شد، و در آب می ریخت، و آنقدر با عظمت بود، كه ابدا لب برنمی آورد و عاملین را مورد عفو قرار می داد، شبیه این داستان را خادم آیه الله العظمی بروجردی درباره ی ایشان نقل كرده است.[7].

5- داستان عجیبی از حلم و بردباری ملامهدی نراقی صاحب جامع السعادات نقل می كنند، وقتی از نوشتن كتاب اخلاقی و پر ارزش «جامع السعادات» فراغت یافت و نسخه های آن در اطراف پخش شد، نسخه ای به دست سید مهدی بحرالعلوم، آن مرد فاضل و عالم و كامل كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كیاست و مرجعیت بود، رسید، سید بسیار از این كتاب در شگفت شد، و آرزو كرد روزی به دیدار مولف آن گنجینه ی پر قیمت موفق شود، از قضا ملامهدی

[صفحه 53]

نراقی نیز در آتش اشتیاق زیارت ائمه طاهرین می سوخت و از خدا می خواست تا به اعتاب مقدسه مشرف شود، و بالاخره حضرت حق این توفیق را نصیب او كرد، تا نجف و كربلا و كاظمین و سامرا را زیارت كند.

وقتی وارد نجف شد طبق رسم آن زمان همه ی علماء بدیدن آن عارف و معلم اخلاق رفته و او هم به بازدید آنها رفت. تنها كسی كه از او دیدن نكرد، سید مهدی بحرالعلوم بود.

نجف از این واقعه شگفت زده شد، همه از هم می پرسیدند، علت چیست كه سید به دیدار ملامهدی نرفته است؟!

نراقی بزرگوار احوال سید را جویا شد، و نشانی خواست و به دیدار او شتافت به طوریكه همه از این كه بر خلاف رسم آن زمان ملامهدی به دیدار سید می رفت در عجب بودند.

وقتی نراقی (ره) وارد مجلس شد، عده ای از علما و طلاب حضور داشتند، و به احترام او بلند شدند، ولی سید توجهی نكرده، و تا آخر رعایت ادب و احترام را نسبت به او بجا نیاورد!!

نراقی بدون ناراحتی خداحافظی كرده به خانه بازگشت، قضیه برخورد سید با نراقی در نجف موجب تعجب همه ی علماء و طلاب شده بود، پس از چند روز بار دیگر مرحوم نراقی به دیدار سید شتافت، ولی باز به همان منوال و شاید سردتر مجلس طی شده، ولی باز مرحوم نراقی بدون ناراحتی و بدون اینكه خم به ابرو آورد بازگشت، كم كم سفر نراقی رو به پایان بود، و نجف در حیرت، در روزهای آخر مرحوم نراقی برای خداحافظی به دیدار آن مرد الهی شتافت، وقتی وارد شد، حاضران این بار با كمال تعجب دیدند، سید با كمال خضوع تا نزدیك درب به استقبال نراقی آمد، و چون عبدی كه مولایش را در آغوشش می گیرد، نراقی را در آغوش گرفت، بسیار به وی احترام كرد، و چون شاگردی در برابر استاد نشست.

[صفحه 54]

پس از پایان مجلس، سبب برخورد اول و دوم را از او پرسیدند، آن جناب جواب داد، من كتاب با عظمت جامع السعادات وی را مطالعه كردم، و آن را در نوع خود بی نظیر یافتم، آرزو داشتم مولف آن را ببینم و وی را آزمایش كنم، كه آیا آنچه در كتاب در باب فضائل اخلاقی (مثل حلم و عدم غضب) نوشته، در خود او هست یا نه، او را كه در دو مجلس امتحان كردم، دیدم از ایمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بینی بالائی برخوردار است، و از این رو در مجلس سوم بسیار او را احترام كردم كه او مرد دین و پیكره ی اخلاق و مجسمه ی عمل صالح است.[8] از این نمونه سرگذشتها بسیار است كه می توانید در كتب مختلف اخلاقی مطالعه نمائید.[9].

ای عزیز! حلم پیشه كن، و مگو كه اگر پاسخ آن نادان را ندهم ذلیل می شوم كه پیامبر فرمودند: «ما اعز الله بجهل قط و لا اذل بحلم قط»، خداوند هرگز كسی را به سبب جهل عزیز نكرد و كسی را هم به سبب حلم و بردباری ذلیل نكرد.[10].


صفحه 50، 51، 52، 53، 54.








    1. قابل توجه است كه شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین كسی كه حكومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حكومت كرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویه بن ابی سفیان متصدی حكومت این استان پرنعمت شد، بیست سال حكومت شام را او عهده دار بود، و حتی در زمان عمر كه زود به زود عزل و نصبها صورت می گرفت، او بر جای خود ثابت بود، پس از بیست سال به فكر افتاد كه خلافت كل مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزی های زیاد بالاخره به آرزوی خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود، به این جهات مردم شام از اولین روزی كه چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر كسی پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنی علی (ع) با هم قبول كردند و گویا دشمنی آل علی از اركان دین آنها بود و این بود كه خلق و خوی شامیان اینگونه معروف شد.
    2. این داستان را می توانید در كتابهای: الكامل للمبرد جلد 1، صفحه 235 و بحارالانوار و آداب النفس عارف حكیم سید محمد عینائی، جلد 2، صفحه 71، مطالعه كنید و ما خلاصه و مضمون آنرا نقل كردیم، شبیه این داستان را محدث قمی در كتاب نفثه المصدور صفحه 4 و آیه الله مطهری، در جلد 1 داستان راستان آورده اند.
    3. سیمای فرزانگان، جلد 3، صفحه 331 -2. به نقل از «بیدارگران اقالیم قبله» صفحه 218 و «فوائدالرضویه» صفحه 609.
    4. سیمای فرزانگان، جلد 3، صفحه 338 به نقل از «فوائد الرضویه» صفحه 74. صاحب كتاب عرفان اسلامی این داستان را در جلد 10 كتاب خود صفحه 61- 260 آورده و می گوید روز عید فطر بوده و در صحن مولی الموحدین علی (ع) و آن مبلغ هم فطریه بوده است.
    5. مفهوم شعر این است كه همچون صدف حلیم باش كه وقتی سر او را می برند، بدون رنجشی گوهر تحویل كسی می دهد كه سر او را می برد.
    6. سیمای فرزانگان، جلد 3، صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب كتاب عرفان اسلامی در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل كشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانی می گوید همان شب واقعه طلبه فقیری نزد سید آمده و كمك خواسته بود و سید به او وعده ی كمك داده بودند، این طلبه گفته بود فردا كه تشیع جنازه می كردیم در مسیر گذرم به سید افتاد، و سید در حالی كه داغ بر جگرش بود، وقتی مرا دید، بدون این كه كسی متوجه شود آن وعده ای را كه به من داده بود، عملی كرد، و من از بردباری و توجه او در این حالت سخت در عجب شدم!.
    7. سیمای فرزانگان، جلد 3، صفحه 336.
    8. عرفان اسلامی، جلد 10، صفحه 5- 4- 263.
    9. در این زمینه می توانید به كتاب زینت المجالس تالیف مجدالدین محمد حسینی، صفحه 476 به بعد و آداب النفس عینائی، صفحه 63، و اخلاق محتشمی صفحه 261 «باب الحلم» و فوائد الرضویه و غیره مراجعه كنید.
    10. جامع السعادات، جلد 1، صفحه 298.